جدول جو
جدول جو

معنی دهن سوز - جستجوی لغت در جدول جو

دهن سوز
(شَ بَ)
که دهان سوزاند به علت گرمی. که دهان را بسوزاند. سوزندۀ دهان. (یادداشت مؤلف).
- آش دهن سوز، آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف).
- آش دهن سوزی نبودن، تعبیر مثلی، سخت مطلوب و مطبوع نبودن. (یادداشت مؤلف) :
بهر من بدتر از این روزی نیست
زندگی آش دهن سوزی نیست.
پژمان بختیاری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهان سوز
تصویر جهان سوز
برپاکنندۀ فتنه در جهان، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان سوز
تصویر جان سوز
آنکه یا آنچه جان را بسوزاند، سوزناک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری داران. دارای 189 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سُز)
رقاصه. زن دوستدار رقص. زنی که رقاصی پیشه دارد
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
پارچۀ کهنۀ سوخته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ هَمْ)
خندان چنانکه در پسته و امثال آن. که دهان باز دارد. (یادداشت مؤلف) :
لاله تو گویی چو طفلکی است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 37هزارگزی شمال باختری خوسف. دارای 180 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ / دِ)
دشمن سوزنده. سوزندۀ خصم:
او به دندان و چنگ دشمن سوز
بازوی آهنین من شب و روز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکۀ آهن
لغت نامه دهخدا
(دَ شِکَ تَ / تِ)
سوزندۀ دانه. که دانه سوزد. که بسوزاند دانه را و نابود کند:
تا تو درین مزرعۀ دانه سوز
تشنه و بی آب چه آری بروز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شورْ، رَ تَ / تِ)
دهن سوز. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهن سوز شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
که پهن کند. که عریض سازد. که با پهنا نماید و عریض جلوه دهد:
به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز
درازیش کردی جبین دراز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهنه سوز
تصویر کهنه سوز
پارچه کهنه سوخته: بلندش کنید کهنه سوز بیارید روغن عقرب بیارید
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه وسیع کند آنکه فراخ سازد، آن که عریض کند آنکه با پهنا نماید و عریض جلوه دهد: به پهنی شدی (آیینه) چهره را پهن ساز} درازیش کردی جبین دراز) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان سوز
تصویر جان سوز
سوزناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ساز
تصویر آهن ساز
آنکه انبر خاک انداز بخاری منقل آهنین و مانند آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش دهن سوز
تصویر آش دهن سوز
((~ِ دَ هَ))
هر چیز با اهمیت، مطلوب
فرهنگ فارسی معین